فیض کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 924

1. ز رویت حاصل عشاق حیرانیست حیرانی

2. از آن زلف و از آن کاکل پریشانی پریشانی

3. ز بزم عشرت وصلت همه حرمان و نومیدی

4. ز جام شربت هجرت همه خون دل ارزانی

5. ندانستم که مه رویان بعهد خود نمیپایند

6. از آن عهد و از آن پیمان پشیمانی پشیمانی

7. مبادا هیچ کافر را چنین حالی که من دارم

8. جفا تا کی کنی جانا مسلمانی مسلمانی

9. تغافل میکنی یعنی که دردت را نمیدانم

10. نه میدانی و میدانی که میدانم که میدانی

11. بیاور بر سرم جانا سپاه بی‌کران غم

12. ز بیداد و جفا و محنت و جور آنچه بتوانی

13. تو تا بی‌صبر باشی فیض او بی‌رحم خواهد بود

14. دلت را شیشکی آئین دلش را پیشه سندانی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
* که ترک دوست بگویم تصوریست محال
شعر کامل
سعدی
* بر سر کوی تو غوغای قیامت می بود
* گر شکست دل عشاق صدایی می داشت
شعر کامل
صائب تبریزی
* گر چه روزی تیره تر از شام غم باشد مرا
* در دل روشن صفای صبحدم باشد مرا
شعر کامل
رهی معیری