فروغی بسطامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 57

1. هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست

2. آسمان گفت که قرص قمر از جا بر خاست

3. گر بساط می و معشوق نباشد به میان

4. به چه امید توان هر سحر از جا بر خاست

5. مگر آن سرو خرامنده به رفتار آمد

6. که بسی دیدهٔ حسرت نگر از جا برخاست

7. چشم مخمور وی از مستی می شد هشیار

8. ساقی مردم صاحب نظر از جا بر خاست

9. شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت

10. که پسر از پی قتل پدراز جا بر خاست

11. بی‌دلان را خبری از دل غارت زده نیست

12. که صف غمزهٔ او بی‌خبر از جا برخاست

13. ماه با طلعت او بیهده سر زد ز افق

14. سرو با قامت او بی ثمر از جا بر خاست

15. دوش در خواب خوش آشوب قیامت دیدم

16. صبح‌دم قامت آن سیم‌تر از جا بر خاست

17. حرفی از مرهم یاقوت لبش می‌گفتم

18. یک جهان خسته خونین جگر از جا بر خاست

19. با خیال لب شیرین شکر گفتارش

20. هر چه کشتم به زمین نیشکر از جا بر خاست

21. آن قدر خون مرا ریخت صف مژگانش

22. که به خون‌خواهی من چشم تر از جا بر خاست

23. همسری خواستم از بهر سهی قامت دوست

24. علم خسرو انجم حشر از جا بر خاست

25. ناصرالدین شه منصور که با رایت او

26. آیت نصرت فتح و ظفر از جا بر خاست

27. تا از آن لعل گهر بار فروغی دم زد

28. بی خریداری نظمش گهر از جا بر خاست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عشق چو دل را به سوی خویش خواند
* دل ز همه خلق رمیدن گرفت
شعر کامل
مولوی
* و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
* که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
شعر کامل
سعدی
* در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
* کوته کنیم که قصه ما کار دفترست
شعر کامل
سعدی