جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1243

1. دل به جان درمانده وان جان و جهان با دیگران

2. من ز پا افتاده وان سروِ روان با دیگران

3. آنگه از خود دیدن جولان او رشک آیدم

4. چون توانم دیدنش جولان کنان با دیگران

5. التفات او چه خرسندی دهد چون بینمش

6. خشم ظاهر با خود و لطف نهان با دیگران

7. ای اجل بِستان ز من این جان بی آرام را

8. تا به کی باشد مرا آرامِ جان با دیگران

9. جان به انبازی نشاید وین عجب کان سنگدل

10. یک زمان با ما نشیند یک زمان با دیگران

11. با من ار نامهربان شد نیست غم، غم زان بود

12. کش به رغمِ خویش بینم مهربان با دیگران

13. جان جامی با خیالش روز و شب در گفت وگوست

14. جای آن دارد که نگشاید زبان با دیگران


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نکهتِ عنبرِ سارا همه عالم بگرفت
* تاصبا شانه زد آن طرّۀ عنبرسا را
شعر کامل
جامی
* به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
* گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
شعر کامل
مولوی
* نخل ترت در پیرهن چون نیکشر شد پرشکن
* محکم مبند ای سیمتن بند قبا را بیش از این
شعر کامل
محتشم کاشانی