جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1555

1. بس که در جان فگار و چشم بیدارم تویی

2. هر که پیدا می شود از دور پندارم تویی

3. آنکه جان می بازد و سر درنمی آری منم

4. وانکه خون می ریزد و سر برنمی آرم تویی

5. گر تلف شد جان چه باک، این بس که جانان منی

6. ور زکف شد دل چه غم این بس که دلدارم تویی

7. گرچه صد خواری رسد هر دم ز دستِ غم مرا

8. من چه غم دارم عزیز من که غمخوارم تویی

9. روز را دریوزۀ نور از شبِ تار منست

10. تا به آن روی چو مه شمعِ شب تارم تویی

11. با که گویم درد خود یارب درین شب های غم

12. آگه از صبر کم و اندوه بسیارم تویی

13. گرچه نستانی به هیچم بر سرِ بازار وصل

14. خودفروشی بین که می گویم خریدارم تویی

15. گفته ای یارِ توام جامی مجو یارِ دگر

16. من بسی بی یار خواهم بود اگر یارم تویی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چو دشمن بود شاه را کشته به
* گر آواره از جنگ برگشته به
شعر کامل
فردوسی
* نیستی آگه چه گویم مر تو را من؟ جز همانک
* عامه گوید «نیستی آگه ز نرخ لوبیا»
شعر کامل
ناصرخسرو
* گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
* کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن
شعر کامل
حافظ