جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 491

1. فردا که دوست کشته خود را ندا کند

2. خیزد زخاک و بار دگر جان فدا کند

3. شد روی دوست قبلۀ ما کو امام شهر

4. تا در نماز خویش به ما اقتدا کند

5. بس پیر سالخورد که چون طفل خردسال

6. در مکتب تو لوح محبت هجا کند

7. حاشا که من لباس سلامت کشم به دوش

8. گر عشقم از پلاس ملامت ردا کند

9. مسکین فقیه می کند انکار حُسن دوست

10. با او بگو که دیدۀ جان را جلا کند

11. تو در میانه هیچ نئی هرچه هست اوست

12. هم خود اَلَسْت گوید و هم خود بلا کند

13. جامی بمیر در غم یاری که بهر او

14. گر صدهزار بار بمیری کرا کند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت
* فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
شعر کامل
سعدی
* بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او
* تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
* سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
شعر کامل
حافظ