جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 711

1. آنان که دست رد به رخ ما نهاده اند

2. بر ما زبانِ طعن و ملامت گشاده اند

3. ظاهر شود چو پرده برافتد ز روی کار

4. ایشان نه داد مردی و انصاف داده اند

5. عزمِ سفر به عالم دل کرده اند لیک

6. در ره فتاده بلکه ز راه اوفتاده اند

7. اول چو سیل رفته خروشان و کف زنان

8. وآخر میان راه چو ریگ ایستاده اند

9. اعیانِ عالمند ولی کورْباطنند

10. بر شکل آدمند ولی دیو زاده اند

11. در عرصۀ عمی و جهالت دو اسبه اند

12. در شاهراه دانش و بینش پیاده اند

13. جامی ز جام حُسن بتان باده خور چه باک

14. گر منکران نه واقف ازین جام و باده اند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
* خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
شعر کامل
حافظ
* هر چه جز معشوق باشد پرده بیگانگی است
* بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است
شعر کامل
صائب تبریزی
* گفت نیلوفر چو کلک از آب سر بیرون کشد
* کیست او تا پیش کلک اندر سرش افتد سری
شعر کامل
انوری