جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 733

1. شد دلم دیوانه وقت آمد که تدبیرش کنند

2. زان سرِ زلف مسلسل فکرِ زنجیرش کنند

3. شاهد خالی ز صورت کی تواند دل ربود

4. تا نه بر شکل نگاری چون تو تصویرش کنند

5. کی بُوَد روی نهفتن قصّۀ شوق ترا

6. بس که بر رخ مردمانِ دیده تحریرش کنند

7. آنکه باشد چون تو تیرش رحمتی بر کشتگان

8. عاشقان کی مرحمت بر کشتۀ تیرش کنند

9. جان عاشق از ملامت قوت گیرد باک نیست

10. گر به جرم عشق گردِ شهر تشهیرش کنند

11. صورتِ عالم بود خوابی پریشان لیک نیست

12. جز مسلسل زلف تو روزی که تعبیرش کنند

13. چیست پیدا در رُخت جامی کند تحقیق آن

14. گرنه از تقلیدیان ترسد که تکفیرش کنند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو
* دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم
شعر کامل
عطار
* تو صبح عالم افروزی و من شمع سحرگاهم
* گریبان باز کن تا بی تأمل جان برافشانم
شعر کامل
صائب تبریزی
* من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم
* حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
شعر کامل
سعدی