جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 850

1. مدار آینه را در صفا برابر خویش

2. به دست شانه مده طُرّۀ معنبر خویش

3. نبرده ام به می لعل دست بی لبِ تو

4. که پُر نکرده ام از خونِ دیده ساغر خویش

5. رقیب گفت ترا بدْگهر شناخته ام

6. نمود عاقبت آن ناشناخت گوهر خویش

7. به چاربالش عزّت چو جای نیست مرا

8. بر آستانِ مذلّت نهاده ام سرِ خویش

9. گر آن پری گذرد فی المثل به روضۀ قدس

10. فرشته فرش کند زیر پای او پر خویش

11. چو هست پایۀ واعظ چو همّت او پست

12. از آن چه سود که سازد بلند منبر خویش

13. هجوم عشق چو دیوانه ساخت جامی را

14. شکست کلک و بر آتش نهاد دفتر خویش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خاطرت از شکوه ما کی پریشان می شود؟
* زلف پر کرده است از حرف پریشان گوش تو
شعر کامل
صائب تبریزی
* بهر جایگه یار درویش باش
* همه رادبا مردم خویش باش
شعر کامل
فردوسی
* شکر این تلخ نگاهان به چه عنوان گویم؟
* که به من شهد ز پیمانه حنظل دادند
شعر کامل
صائب تبریزی