جامی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 23 : در مدح سلطان بایزید

1. چو از تنوّع اوضاع گنبد دایر

2. بیاض صبح نمود از سواد شب ظاهر

3. طلوع نیّر خور رونق نجوم ببرد

4. هجوم نور قوی شد ضعیف را قاهر

5. شدند گمشدگان در نشیمن غیبت

6. به مقتضای طبیعت به حال خود حاضر

7. جنو وحش شدند از منام خود بیدار

8. وُفود طير شدند از مقام خود طایر

9. درین صباح خجسته هنوز بودم من

10. نشسته با دل جمع از تفرّق خاطر

11. که ناگه از در ِخلوت به گام استعجال

12. سلام گوی درآمد غلامکی شاطر

13. رساند مژده که از بارگاه جاه و جلال

14. رسید قاصدی از وصف او خرد قاصر

15. برهنه پای دویدم به سنگ ترک وقار

16. بتان نخوت و ناموس و نام را کاسر

17. برون خانه گرانمایه تاجری دیدم

18. به تاج فخر مُتوّج چو صیغۀ تاجر

19. سلام کردم و دستش به بوسه فرسودم

20. بدان مثابه که دست مزور را زایر

21. لطیف نامه ای از آستین برون آورد

22. چو ز آستین درختان شکوفۀ زاهر

23. گرفتم از وی و جا کردمش پس از بوسه

24. به سر به عزّت بسیار و حرمت وافر

25. سرش به دست تواضع گشادم و خواندم

26. سه چار بار ز اول تمام تا آخر

27. یکی صحیفۀ خوش دیدمش ز سر تا پای

28. چو وجه ناظر دیدار ایزدی ناضر

29. مبانیش چو مقالات منشیان شایع

30. معانیش چو خیالات شاعران نادر

31. ز لفظ هاش یقین لطف لهجۀ لاقط

32. زسطرهاش مبين حُسن صنعت ساطر

33. چنین که می کند از مثل خود زبان بندی

34. سزد که منشی او را لقب شود ساحر

35. چو دیدم آن نسق نظم و نثر دانستم

36. که مشکلست شدن بر جواب آن ظافر

37. گهی ز حرص شدم بر جواب آن عازم

38. گهی ز حزم شدم ز ارتکاب آن حاذر

39. میان جرأت اقدام و دهشتِ احجام

40. همین که دید مرا منهی خرد حایر

41. زبان گشاد که جامی تو در سلیقۀ نثر

42. چنان نیی که شوی بر جواب آن قادر

43. ز فکر نثر بگردان عنان به فتوی من

44. به شعر کوش نه آخر يجوز للشاعر

45. دو صد دقیقه پسندم ز خاطر ناظم

46. که یک دقیقه نیفتد پسندم از ناثر

47. به حکم عقل کشیدم به کارخانۀ نظم

48. به دست فکر گریبان خاطر فاتر

49. به لفظ لفظ از آن کارنامه ای میمون

50. به حرف حرف از آن بارنامه ای فاخر

51. هزار تحفۀ مدح از زبان دل واقع

52. هزار حرز دعا از میان جان صادر

53. زدم رقم سوی شاهی که عدل او چو عمر

54. بود خرابۀ کون و فساد را عامر

55. دلاوری که به حرب حسام روز غزا

56. شود شکافته چون کاف ازو سرِ کافر

57. به زور بازوی دین پروری فرو بندد

58. درِ فجور به انفاذ شرع بر فاجر

59. بلند مرتبه سلطان ابویزید که هست

60. به ذات خویش صفات کمال را حاصر

61. ز قصر قدر رفيع وی اولین پایه

62. روان تاسع افلاک را بود عاشر

63. کند به رای اثر در خلاف حکم فلک

64. چو در طبیعت مقسور قوّت قاسر

65. چنان رهیده ز ضیق زمان که در نظرش

66. به حال متحد افتاده ماضی و غابر

67. به عدل و جود ثنایش چنان بود کآرند

68. به قصد نعمت غدو امس قابل و دابر

69. زند ز رشک ایادیش دم به دم بر روی

70. کف از تلاطم امواج قلزم زاخر

71. حسود مضطربش را چه تاب سطوت او

72. میان آتش زیبق چه سان بود صابر

73. جهان پناها آنی تو فی المثل که بود

74. محامد تو چو امثال در جهان سایر

75. مدار دین و خداوندگار ملک تویی

76. به جز تو کیست درین هر دو ناهی و آمر

77. نتابد از رخ بیضا مثالت الّا نور

78. نباید از کف دریانوالت الّا بر

79. چه حاجتست دلت را به کدّ فکر و نظر

80. زنور غیب شود بر تو آشکارا سر

81. مهارتت بود آنگونه در فنون حکم

82. که در همه چو حکیمان یکی فنی ماهر

83. زهر خبث که نیفتد پسند دین و خرد

84. ردای عزّ تو از لوث آن بود طاهر

85. کسی ز سنگ جفای سپهر جان نبرد

86. اگر نه لطف تو گردد شکسته را جابر

87. ظلام ظلم جهان را همه فرو گیرد

88. اگرنه قهر تو گردد زمانه را زاجر

89. به عهد عد تو اینش بس است رفعت قدر

90. که جای دارد بر نوک رمح تو جایر

91. ز کنه مدح تو از من نه ممکنست سخن

92. که کنه آن را غوری بود عجب غایر

93. به غور آن نرسم گرچه رَخش فكرت من

94. زسنگ چشمه برآرد به ضربت حافر

95. چو قاصرم ز ثنایت به آن بود که شوم

96. پی دعات قریب مجیب را ذاکر

97. نه طامعم به ثنا و دعات بلکه بدان

98. شوم نعیم نوال گذشته را شاکر

99. بلی همیشه بود طبع صاحب همت

100. به عزّ شاکری از ذلّ طامعی نافر

101. همیشه تا که بود در مجاری افعال

102. ملاذ مذنب عاصى مهيمن غافر

103. چو در صوالح اعمال رو کنی بادت

104. قضا معین و قدر یاور و خدا ناصر

105. ولیّ جاه تو در کسب و کار خود رابح

106. عدوّ ملک تو درگیر و دار خود خاسر


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* پرستنده آز و جویای کین
* بگیتی ز کس نشنود آفرین
شعر کامل
فردوسی
* بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
* کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
شعر کامل
مولوی
* وجود عاریتی خانه‌ایست بر ره سیل
* چراغ عمر نهادست بر دریچهٔ باد
شعر کامل
سعدی