جامی_دیوانقصیده ها (فهرست)

قصیده شمارۀ 24 : در مدح يعقوب سلطان

1. سحر چو بر دل من تافت نور صبر نشور

2. صدای صیحۀ قوموا شنیدم از دمِ صور

3. زخواب جستم از آن صیحه و در آن جستن

4. مرا به خیمۀ ابداعیان فتاد عبور

5. به هم نشسته گروهی مقدّسان دیدم

6. زقید صورت و بی قیدی هیولی دور

7. نه از وظیفۀ تسبیحشان رسیده ملال

8. نه در طريقۀ تقديسشان فتاده فتور

9. در آن میانه یکی دیدم از همه ممتاز

10. که انس و جن همه زو کردی استفاضۀ نور

11. خطاب کرد که جامی ترا چه افتادست

12. که مست و بی خبر افتاده ای ز جام غرور

13. خوشی، به لذت مستی همی نیندیشی

14. که هرکه مست شد افتد به عاقبت مخمور

15. گریزی از خطر این جهان ولی هرگز

16. به خاطرت خطر آن جهان نکرده خطور

17. به خود تصوّر آن بینمت که روضۀ خلد

18. پُرست بهر مراعات تو ز حور، قصور

19. برون کن از دل خود این تصوّر باطل

20. نبرده رنج عمل مزد کی برد مزدور

21. مثال همّت والای تست رفعت قصر

22. جزای خوبی اعمال تست صورت حور

23. زکار و کِشت تو هست هرکه هست ملول

24. ز خوی زشت تو هست از تو هرچه هست نفور

25. به کوه و در نتواند چریدن از تو وحوش

26. به بال و پر نتواند رهیدن از تو طیور

27. ز دست تو همه خايف مهلّلان هوا

28. زشست تو همه هارب مسبّحان بحور

29. رود به غارت تو دهان کنی شیرین

30. ذخیره ای که کند از برای دی زنبور

31. به قصد قوّت شهوت که خاک بر سر آن

32. برآوری به جفا مغز از سرِ عصفور

33. به شرب باده چه خسبیده ای مدام مشد

34. بدین مثابه شلایین شیرۀ انگور

35. خوشی به نغمۀ تنبور گویمت رمزی

36. که از شنیدن آن ماتم تو گردد سور

37. تن تو هست چو تنبور و تار آن رگ جان

38. به زودیت شود این تار پاره زان تنبور

39. غریب تر زهمه این که هرگزت نبود

40. زغیر شعر شعار و به غير شَعر شعور

41. به فکر قافیه روزی که سر به جیب کشی

42. کنی ز تیرگی آن روز را شب دیجور

43. گهی به مدح کنی وصف مدخلی حاتم

44. گهی ز جهل نهی نام سفله ای فغفور

45. گهی ز کتمِ عدم دلبری خیال کنی

46. که باشد از نظر حسن و جود او مستور

47. به هرزه گویی خود حسن او دهی شهرت

48. به عشق بازی او نام خود کنی مذکور

49. دو صد غزل به زبان مغنّی و قوّال

50. به شرح عشق خود و حسن او کنی مشهور

51. نه عاشق است درین گفت وگوی نی معشوق

52. نه ناظر ست درین جست و جوی نی منظور

53. درین تصوّر کاذب که خواندت صادق

54. درین تخيّل فاسد که داردت معذور

55. فرو گرفت ترا ضعف شیب سر تا پای

56. چرا به قوّت و حول جوانیی مغرور

57. هوای وصل جوانان و مهر روی بتان

58. نکرد بر دل تو سرد موی چون کافور

59. گذشت عمر و به حیرت درم که چون دل تو

60. نشد ملول ز آمد شد سنین و شهور

61. چو نیست روی در افزونیت چه سود ترا

62. ازین تمادی اعصار و امتداد دهور

63. ازین جواهر حکمت چو گوش من پر گشت

64. شدم خزاین اسرار غیب را گنجور

65. گشاده شد به دلم روزنی ز روضۀ صدق

66. به نور گشت بدل تیرگی عالم زور

67. نمود پرتو آن نورم از صحیفۀ عمر

68. شرور نامتناهی، ذنوب نامحصور

69. ز کار و بار خودم خوار و شرمسار چنان

70. که نیست شمّه ای از شرح آن مرا مقدور

71. به شرمساری و خواری فتاده ام اینک

72. دلی شکسته، تنی خسته، خاطری رنجور

73. علاج رنج خود اکنون جزین نمی دانم

74. که معتذر زگناهان و معترف به قصور

75. برم پناه به درگاه کردگار کریم

76. فانّه لَرئُوفُ وَ لِلْعِباد غفور

77. چو افتدم به دل از حسن ظن به فضل ازل

78. که شد ذمایم اعمال من همه مغفور

79. کنم وظيفۀ اوقات خالی از اکدار

80. دعای دولت شاهی مظفّر مقصور

81. سپهر مرتبه يعقوب بن حسن که بروست

82. رسوم شاهی و آثار سلطنت مقصور

83. شهنشهی که چو نوشیروان به دورانش

84. ز يمن عدل، جهانِ خراب شد معمور

85. زفرض مجلس او قطعه ای بساط نشاط

86. زقصر عشرت او غرفه ای سرای سرور

87. کجاست تا نگرد در کمند او بهرام

88. هر آرزو که از این صیدگاه برده به گور

89. به گوش دهر نوای ثنای او کم نیست

90. زطيب لهجۀ داوود در ادای زبور

91. بود عواقب او در ره هدى محمود

92. بود مساعی او در طریق دین مشکور

93. بر ارتکاب مآثر جبلّتش مجبول

94. بر اکتساب مفاخر طبیعتش مفطور

95. عروس ملک چو شیرینش آمده به کنار

96. نجسته چارۀ وصلش چو خسرو از شاپور

97. قیاس همت او با محیط گردون هست

98. فضای ملک جم و تنگنای دیدۀ مور

99. سیاستش نه به حکم طبیعت است آری

100. مصون ز منقصت دود باشد آتش طور

101. کمر به خدمت او بستن است خوبان را

102. نتیجه ای که شود ظاهر از اناث و ذكور

103. بود ز ماتم بی سور حاسدش مجروح

104. به جان خطر بودش زین جراحت ناسور

105. به جز کرم نبود مقتضای همّت او

106. بر اختیار کرم هست گوییا مجبور

107. به صورت عمل و اعتقاد چون فردا

108. برآورند سر از خاک خفتگان قبور

109. نیافت هر که ز حُبّش کمال انسانی

110. عجب نباشد اگر دیو و دد شود محشور

111. جهان پناها هرچند بیش از این شده است

112. به دفتر سخنم مدح خسروان مسطور

113. برفت قوّت طبع جوانی ام امروز

114. زعقل پیر به مدّاحی توام مأمور

115. چو بر جواهر منظومم اقتدار نماند

116. فشاندم از خوی خجلت لآلی منثور

117. بود وظیفۀ پیران دعای شاه جوان

118. پی مصالح ملک و منابع جمهور

119. نه دست شغل زدن در مدیح او زان سان

120. که هست دستخوش حرص و آز را دستور

121. همیشه تا که درین کوچ گه نیارامند

122. وفود غیب ز آمد شد و دود و صدور

123. مقر عزّ تو بخت جلالتی بادا

124. که دم به دم رسدش تازه دولتی به ظهور


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
* کدام سرو به بالای دوست مانند است
شعر کامل
سعدی
* باز خون دلم از دیده روان خواهد شد
* چشمم از هر مژه خونابه فشان خواهد شد
شعر کامل
جامی
* یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت
* در بند آن مباش که مضمون نمانده است
شعر کامل
صائب تبریزی