جامی_هفت اورنگسلسلةالذهب (فهرست)

قسمت 24 - حکایت حاتم و بند از پای اسیری گشادن و بر پای خود نهادن

1. حاتم آن بحر جود و کان عطا

2. روزی از قوم خویش ماند جدا

3. اوفتادش گذر به قافله‌ای

4. دید اسیریی به پای سلسله‌ای

5. پیشش آمد اسیر، بهر گشاد

6. خواست زو فدیه تا شود آزاد

7. حاتم آنجا نداشت هیچ به دست

8. بر وی از بر آن رسید شکست

9. حالی از لطف پای پیش نهاد

10. بند او را به پای خویش نهاد

11. ساخت ز آن بند سخت، آزادش

12. اذن رفتن بجای خود دادش

13. قوم حاتم ز پی رسیدندش

14. چون اسیران به بند دیدندش

15. فدیهٔ او ز مال او دادند

16. پای او هم ز بند بگشادند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر
* کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
شعر کامل
سعدی
* او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
* دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
شعر کامل
سعدی
* صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
* ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
شعر کامل
حافظ