کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 147

1. دل به یاد زلف او بر خویش پیچیدن گرفت

2. شمع دیدش در میان جمع و لرزیدن گرفت

3. دیده را گفتم مبین در روی خوبان خون گریست

4. لاجرم این جمله خونش از ره دیدن گرفت

5. شب خیال زلف او ناگاه در چشمم گذشت

6. اشکم از شادی روان بر روی غلطیدن گرفت

7. دی یکی در مجلس ما نصه آن ماه گفت

8. آفتاب از در در آمد نه بشنیدن گرفت

9. سالها بوسیدن پایش مراد دیده بود

10. آن نشد بوسیده لیکن دیده پوسیدن گرفت

11. آب حیوان نیست روزی همچو اسکندر کمال

12. خضر خطش چشمه را از سبزه پوشیدن گرفت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شکایتی که ز زلف دراز اوست مرا
* به گفتن و به شنیدن نمی شود آخر
شعر کامل
صائب تبریزی
* بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید
* دشنام و هر چه هست غرض یادگار تست
شعر کامل
وحشی بافقی
* با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
* امشب شب وصل است نگه دار نفس را
شعر کامل
کمال خجندی