خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 739

1. ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان

2. در بند کمند تو دل حلقه گشایان

3. وی برده بدندان سر انگشت تحیر

4. ز آئینه رخسار تو آئینه زدایان

5. همچون مه نو گشته‌ام از مهر تو در شهر

6. انگشت نما گشتهٔ انگشت نمایان

7. عمرم بنهایت رسد و دور بخر

8. لیکن نرسد قصه عشق تو بپایان

9. این نکهت مشکین نفس باد بهشتست

10. یا بوی تو یا لخلخهٔ غالیه سایان

11. با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت

12. تا کم نشود مشغلهٔ بی سر و پایان

13. محمول سبکروح که در خواب گرانست

14. او را چه غم از ولولهٔ هرزه درایان

15. باید که برآید چو برآید نفس صبح

16. از پرده‌سرا زمزمهٔ پرده‌سرایان

17. منزلگه خواجو و سر کوی تو هیهات

18. در بزم سلاطین که دهد راه گدایان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اگر چه خواب یوسف رابه بند انداخت ،درآخر
* همان ازمحنت زندان برون آوردتعبیرش
شعر کامل
صائب تبریزی
* گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
* همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد
شعر کامل
مولوی
* گر دعای دردمندان مستجاب است ای حبیب
* از خدا هرگز نخواهم خواست جز مرگ رقیب
شعر کامل
هلالی جغتایی