خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 843

1. یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی

2. درد دلسوز مرا مایهٔ درمان بودی

3. برخ خوش نظر و عارض بستان افروز

4. رشک برگ سمن و لالهٔ نعمان بودی

5. بخط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل

6. خضر و ظلمت و سرچشمهٔ حیوان بودی

7. پای سرو از قد رعنای تو در گل می‌رفت

8. خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودی

9. همچو پروانه دلم سوختهٔ عشق تو بود

10. زانکه در تیره شبم شمع شبستان بودی

11. در هوای تو چو بلبل زدمی نعرهٔ شوق

12. که بگلزار لطافت گل خندان بودی

13. جان به آواز دلاویز تو دادم بر باد

14. که بوقت سحرم مرغ خوش الحان بودی

15. با تو پرداخته بودم دل حیران لیکن

16. خانه پرداز من بیدل حیران بودی

17. همچو خواجو سر و سامان من از دست برفت

18. زانکه در قصد من بی سر و سامان بودی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در مردم بی مغز سرایت نکند حرف
* رنگین نکند باده گلرنگ کدو را
شعر کامل
صائب تبریزی
* هر سبزه که روید از گل او
* آن سبزه به رنگ زعفران است
شعر کامل
وحشی بافقی
* باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
* ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد
شعر کامل
سعدی