محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 109

1. گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست

2. گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست

3. شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر

4. چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست

5. با تو نزدیکان نمی‌گویند درد دوریم

6. آری آری تندرستان را غم رنجور نیست

7. حور می‌گفتم تو را خواندی سگ کوی خودم

8. سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست

9. این که می‌سازیم بر خوان غمت با تلخ و شور

10. جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست

11. موکبت را دل چو با خود می‌برد ای افتاب

12. تن چرا در سایهٔ آن رایت منصور نیست

13. محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر

14. کان گدارا چون گدایان سیم و زر منظور نیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان
* بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
شعر کامل
سعدی
* دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست
* کار زنجیری عشق تو به شمشیر افتاد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
* گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
شعر کامل
وحشی بافقی