محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 266

1. سخن کز حال خود گویم ز حرفم بوی درد آید

2. بلی حال دگر دارد سخن کز روی درد آید

3. چنان خو کرده با دردش دل اندوهگین من

4. که روزی صد ره از راحت گریزد سوی درد آید

5. نجات از درد جستن عین بی دردیست می‌دانم

6. کزو هر ساعتی درد دگر بر روی درد آید

7. ره غمخانهٔ من پرسد از اهل نیاز اول

8. ز ملک عافیت هرکس به جستجوی درد آید

9. مبادا غیر زانوی وصالش عاقبت بالین

10. سری کز هجر یاری بر سرزانوی درد آید

11. به قدر سوز بخشد سوز بی دردان دوران را

12. به دل هر ناوکی کز قوت بازوی درد آید

13. چنان افسرده است ای دل ملال آباد بی دردی

14. که روزی محتشم صدره بسیر کوی درد آید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* کدام باد بهاری وزید در آفاق
* که باز در عقبش نکبتی خزانی نیست؟
شعر کامل
سعدی
* دور گردان را به احسان یاد کردن همت است
* ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند
شعر کامل
صائب تبریزی
* در محفلی که خورشید اندر شمار ذره‌ست
* خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد
شعر کامل
حافظ