محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 430

1. به دشمن یارئی در قتل خود از یار می‌فهمم

2. اشارتها که هست از هر طرف در کار می‌فهمم

3. ازین بی‌وقت مجلس بر شکستن در هلاک خود

4. نهانی اتفاق یار با اغیار می‌فهمم

5. چو پرکارانه طرح قتل من افکنده آن بدخو

6. که آثار غضب در چهره‌اش دشوار می‌فهمم

7. به می‌خوردن مگر هر دم ز مجلس می‌رود بیرون

8. که پی پرکاری امشب در آن رفتار می‌فهمم

9. چو نرگس بس که امشب یار استغنار کند با من

10. سرش گرمست از پیچیدن دستار می‌فهمم

11. به نامحرم نسیمی دارد آن گل صحبت پنهان

12. من این صورت ز رنگ آن گل رخسار می‌فهمم

13. ز عشق تازه باشد محتشم دیوان نگارنده

14. چو مضمونها که من زان کلک مضمون بار می‌فهمم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
* ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
شعر کامل
حافظ
* ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
* به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
شعر کامل
سعدی
* ثمر در پای خود افشاندن از هر نخل می آید
* خوشانخلی که فیض خود به جای دور می بارد
شعر کامل
صائب تبریزی