محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 591

1. من و ملکی و خریداری مژگان سیهی

2. که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی

3. شهسواری که به جولانگه حسنت امروز

4. انقلاب از نگهی میفکند در سپهی

5. حسن از بوالعجبی هربت نازک دل را

6. داده است از دل پر زلزله آرام گهی

7. گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین

8. که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی

9. کلبهٔ دل ز گدائی بستانند این قوم

10. نستانند بلی کشوری از پادشهی

11. هست عفوی که به امید وی از دیدهٔ عذر

12. نقطهٔ قطره اشگی که نشوید گنهی

13. حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن

14. می‌گشایند میان دو دل از دیده رهی

15. مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست

16. راست برقامت او خلعت سالی و مهی

17. محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش

18. صبر پیش‌آور و پیدا کن ازین بیش تهی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به چشم همت من استخوان بی مغزی است
* سعادتی که زبال هما میسر شد
شعر کامل
صائب تبریزی
* عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند
* به سر تو که همی زیره به کرمان آرند
شعر کامل
سنایی
* هزار جان مقدس فدای روی تو باد
* که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
شعر کامل
مولوی