محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 89

1. آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست

2. و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست

3. آن چه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام

4. بی‌ثباتی‌های صبر سست بنیاد منست

5. عشق می‌گوید ز من قصر بلا عالی بناست

6. هجر می‌گوید بلی اما بامداد منست

7. می‌گریزد صید از صیاد یارب از چه رو

8. دایم از من می‌گریزد آن که صیاد منست

9. من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب

10. کان پری را چشم بر در گوش برداد منست

11. امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر

12. این گمان دارد که او در وحدت آباد منست

13. از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت

14. آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بس که رفتند شهیدان غمت سوی عدم
* لاله ها غرقه به خون می دمد آن صحرا را
شعر کامل
جامی
* نمی دانند اهل غفلت انجام شراب آخر
* به آتش می رود این غافلان از راه آب آخر
شعر کامل
صائب تبریزی
* چه پرواگر در میخانه ها را محتسب گل زد؟
* نبندد نرگس مستش، دکان می فروشی را
شعر کامل
حزین لاهیجی