مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1424

1. بگفتم عذر با دلبر که بی‌گه بود و ترسیدم

2. جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم

3. بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده

4. بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم

5. بگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیده‌ست

6. بگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدم

7. بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران

8. بگفت آن دام لطف ماست کاندر پات پیچیدم

9. چو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستد

10. تو را هم متهم کردند و من پیمانه دزدیدم

11. بگفتم روز بی‌گاه است و بس ره دور گفتا رو

12. به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم

13. به گاه و بی‌گه عالم چه باشد پیش این قدرت

14. که من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدم

15. اگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندی

16. نیابد سر لطف ما مگر آن جان که بگزیدم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
* از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
شعر کامل
حافظ
* تو از خون چندین سر نامدار
* ز بهر فزونی درختی مکار
شعر کامل
فردوسی
* صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را
* که کسی نشکند این گونه صف اعدا را
شعر کامل
فروغی بسطامی