مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1423

1. تو تا دوری ز من جانا چنین بی‌جان همی‌گردم

2. چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی‌گردم

3. چو باغ وصل خوش بویم چو آب صاف در جویم

4. چو احسان است هر سویم در این احسان همی‌گردم

5. مرا افتاد کار خوش زهی کار و شکار خوش

6. چو باد نوبهار خوش در این بستان همی‌گردم

7. چه جای باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش

8. شدم من گوی میدانش در این میدان همی‌گردم

9. کسی باشد ملول ای جان که او نبود قبول ای جان

10. منم آل رسول ای جان پس سلطان همی‌گردم

11. تو را گویم چرا مستم ز لعلش بوی بردستم

12. کلند عشق در دستم به گرد کان همی‌گردم

13. منم از کیمیای جان چه جای دل چه جای جان

14. نه چون تو آسیای نان که گرد نان همی‌گردم

15. قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان

16. ز دست این به دست آن بدین دستان همی‌گردم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
* وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* با صبح بگویید که بیوقت مزن دم
* امشب شب وصل است نگه دار نفس را
شعر کامل
کمال خجندی
* گویند قرابه گر مسلمان نبود
* او را تو چه گویی که کدو می‌سازد
شعر کامل
خیام