مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 143

1. دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را

2. گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را

3. سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

4. کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را

5. سینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

6. گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را

7. سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود

8. طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را

9. طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان

10. ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را

11. شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل

12. چند داری در غریبی این دل آواره را

13. من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار

14. ساقی عشاق گردان نرگس خماره را


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
* بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
شعر کامل
حافظ
* مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
* زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
شعر کامل
حافظ
* می رسد جاذبه عشق به فریاد مرا
* یوسف آن نیست که پیوسته درین چاه بود
شعر کامل
صائب تبریزی