مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1585

1. ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم

2. صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم

3. تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی

4. این چراگاه خران را من چرا بشناختم

5. آب شیرینم ندادی تا که خوان گسترده‌ای

6. دست و پایم بسته‌ای تا دست و پا بشناختم

7. دست و پا را چون نبندی گاهواره ت خواند حق

8. دست و پا را برگشایم پاگشا بشناختم

9. چون درخت از زیر خاکی دست‌ها بالا کنم

10. در هوای آن کسی کز وی هوا بشناختم

11. ای شکوفه تو به طفلی چون شدی پیر تمام

12. گفت رستم از صبا تا من صبا بشناختم

13. شاخ بالا زان رود زیرا ز بالا آمده‌ست

14. سوی اصل خویش یازم کاصل را بشناختم

15. زیر و بالا چند گویم لامکان اصل من است

16. من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم

17. نی خمش کن در عدم رو در عدم ناچیز شو

18. چیزها را بین که از ناچیزها بشناختم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
* که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم
شعر کامل
سعدی
* دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد
* باری حریفی جو که او مستور دارد راز را
شعر کامل
سعدی
* گر مرید پیر دیری خرقه خمری کن بمی
* زشت باشد دلق نیلی و شراب لعل فام
شعر کامل
خواجوی کرمانی