مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1955

1. ای زیان و ای زیان و ای زیان و ای زیان

2. هوشیاری در میان بیخودان و مستیان

3. بی محابا درده ای ساقی مدام اندر مدام

4. تا نماند هوشیاری عاقلی اندر جهان

5. یار دعوی می کند گر عاشقی دیوانه شو

6. سرد باشد عاقلی در حلقه دیوانگان

7. گر درآید عاقلی گو کار دارم راه نیست

8. ور درآید عاشقی دستش بگیر و درکشان

9. عیب بینی از چه خیزد خیزد از عقل ملول

10. تشنه هرگز عیب داند دید در آب روان

11. عقل منکر هیچ گونه از نشان‌ها نگذرد

12. بی نشان رو بی‌نشان تا زخم ناید بر نشان

13. یوسفی شو گر تو را خامی بنخاسی برد

14. گلشنی شو گر تو را خاری نداند گو مدان

15. عیسیی شو گر تو را خانه نباشد گو مباش

16. دیده‌ای شو گرت روپوشی نماند گو ممان


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
* بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
شعر کامل
حافظ
* عقل را با عشق خوبان طاقت سرپنجه نیست
* با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد
شعر کامل
سعدی
* شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید
* که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد
شعر کامل
خواجوی کرمانی