مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1961

1. نوبهارا جان مایی جان‌ها را تازه کن

2. باغ‌ها را بشکفان و کشت‌ها را تازه کن

3. گل جمال افروخته‌ست و مرغ قول آموخته‌ست

4. بی صبا جنبش ندارند هین صبا را تازه کن

5. سرو سوسن را همی‌گوید زبان را برگشا

6. سنبله با لاله می گوید وفا را تازه کن

7. شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان

8. فاخته نعره زنان کوکو عطا را تازه کن

9. از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع

10. برگ رز اندر سجود آمد صلا را تازه کن

11. جمله گل‌ها صلح جو و خار بدخو جنگ جو

12. خیز ای وامق تو باری عهد عذرا تازه کن

13. رعد گوید ابر آمد مشک‌ها بر خاک ریخت

14. ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن

15. نرگس آمد سوی بلبل خفته چشمک می زند

16. کاندرآ اندر نوا عشق و هوا را تازه کن

17. بلبل این بشنید از او و با گل صدبرگ گفت

18. گر سماعت میل شد این بی‌نوا را تازه کن

19. سبزپوشان خضرکسوه همی‌گویند رو

20. چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن

21. وان سه برگ و آن سمن وان یاسمین گویند نی

22. در خموشی کیمیا بین کیمیا را تازه کن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
* که آشنا سخن آشنا نگه دارد
شعر کامل
حافظ
* خجلست سرو بستان بر قامت بلندش
* همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش
شعر کامل
سعدی
* سخن را روی گرم از قید خاموشی برون آرد
* سپند از آتش سوزان بلند آواز می گردد
شعر کامل
صائب تبریزی