مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2491

1. جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری

2. برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری

3. آنک نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند

4. و آنک ندارد آذری ناید از او برادری

5. فربهیش به دست جو غره مشو به پشم او

6. آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری

7. گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ

8. سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
* از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
شعر کامل
حافظ
* هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
* وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
شعر کامل
مولوی
* در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
* این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
شعر کامل
حافظ