مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3140

1. صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری

2. قمرا می‌رسد تو را که به خورشید بنگری

3. همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود

4. شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری

5. تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد

6. چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری

7. چو سحر پرده می‌درد تو پس پرده می‌روی

8. چو به شب پرده می‌کشد تو به شب پرده می‌دری

9. صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده

10. که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری

11. رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی

12. سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری

13. چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت

14. چه عجب گر تو روشنی که از او آب می‌خوری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ثابت و سیاره گردون من اشک است و داغ
* آه سردی کز جگر برخاست مهتاب من است
شعر کامل
صائب تبریزی
* در بهشت عافیت افتادم از بی حاصلی
* شد حصاری بی بری از سنگ طفلان بید را
شعر کامل
صائب تبریزی
* اگر جهان همه کامست و دشمن اندر پی
* به دوستی که جهان جای کامرانی نیست
شعر کامل
سعدی