مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 548

1. چشم تو ناز می‌کند ناز جهان تو را رسد

2. حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد

3. چشم تو ناز می‌کند لعل تو داد می‌دهد

4. کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد

5. چشم کشید خنجری لعل نمود شکری

6. بو که میان کش مکش هدیه به آشنا رسد

7. سلطنتست و سروری خوبی و بنده پروری

8. و آنچ بگفت ناید آن کز تو به جان عطا رسد

9. نطق عطاردانه‌ام مستی بی‌کرانه‌ام

10. گر نبود ز خوان تو راتبه از کجا رسد

11. چرخ سجود می‌کند خرقه کبود می‌کند

12. چرخ زنان چو صوفیان چونک ز تو صلا رسد

13. جز تو خلیفه خدا کیست بگو به دور ما

14. سجده کند ملک تو را چون ملک از سما رسد

15. دولت خاکیان نگر کز ملکند پاکتر

16. پرورش این چنین بود کز بر شاه ما رسد

17. سر مکش از چنین سری کید تاج از آن سرش

18. کبر مکن بر آن کسی کز سوی کبریا رسد

19. نقد الست می‌رسد دست به دست می‌رسد

20. زود بکن بلی بلی ور نکنی بلا رسد

21. من که خریده ویم پرده دریده ویم

22. رگ به رگ مرا از او لطف جدا جدا رسد

23. گر به تمام مستمی راز غمش بگفتمی

24. گفت تمام چون شکر زان مه خوش لقا رسد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید
* دشنام و هر چه هست غرض یادگار تست
شعر کامل
وحشی بافقی
* عاشقی پیداست از زاری دل
* نیست بیماری چو بیماری دل
شعر کامل
مولوی
* فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
* ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست
شعر کامل
سعدی