مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 566

1. بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد

2. دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد

3. شما دل‌ها نگه دارید مسلمانان که من باری

4. چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد

5. نخست از عشق او زادم به آخر دل بدو دادم

6. چو میوه زاید از شاخی از آن شاخ اندرآویزد

7. ز سایه خود گریزانم که نور از سایه پنهانست

8. قرارش از کجا باشد کسی کز سایه بگریزد

9. سر زلفش همی‌گوید صلا زوتر رسن بازی

10. رخ شمعش همی‌گوید کجا پروانه تا سوزد

11. برای این رسن بازی دلاور باش و چنبر شو

12. درافکن خویش در آتش چو شمع او برافروزد

13. چو ذوق سوختن دیدی دگر نشکیبی از آتش

14. اگر آب حیات آید تو را ز آتش نینگیزد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
* بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران
شعر کامل
سعدی
* از تو نوشت و داد دل آرمیده را
* غم نامه های شسته و صد ره دریده را
شعر کامل
عرفی شیرازی
* خردمند باید دل پادشا
* که تیزی و تندی نیارد بها
شعر کامل
فردوسی