مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 607

1. ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد

2. بی سر شو و بی‌سامان یعنی بنمی ارزد

3. چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی

4. برخیز ز لعل و کان یعنی بنمی ارزد

5. در عشق چنان چوگان می‌باش به سر گردان

6. چون گوی در این میدان یعنی بنمی ارزد

7. بی پا شد و بی‌سر شد تا مرد قلندر شد

8. شاباش زهی ارزان یعنی بنمی ارزد

9. چون آتش نو کردی عقلم به گرو کردی

10. خاک توم ای سلطان یعنی بنمی ارزد

11. بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من

12. آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد

13. چون مردم دیوانه ویران کنم این خانه

14. آن وصل بدین هجران یعنی بنمی ارزد

15. تا دل به قمر دادم از گردش او شادم

16. چون چرخ شدم گردان یعنی بنمی ارزد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
* هر روز عشق بیشتر و صبر کمترست
شعر کامل
سعدی
* پشیمانی ندارد خنده بر وضع جهان کردن
* ندارد گریه در پی خنده ای کز زعفران خیزد
شعر کامل
صائب تبریزی
* میگساری که لب و چشم تو بیند، داند
* که چرا از نظرم شکر و بادام افتاد
شعر کامل
فروغی بسطامی