مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 741

1. پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند

2. خون بدان شد دل که طالب خون دل را بو کند

3. چنگ را در عشق او از بهر آن آموختم

4. کس نداند حالت من ناله من او کند

5. ای به هر سویی دویده کار تو یک سو نشد

6. آنک در شش سو نگنجد کار او یک سو کند

7. شیر آهو می‌دراند شیر ما بس نادرست

8. نقش آهو را بگیرد دردمد آهو کند

9. باطنت را لاله سازد ظاهرت را ارغوان

10. یک دمت سازد قزلبک یک دمت صارو کند

11. موج آن دریا مجو کو را مدد از جو بود

12. آن بجو کز نور جان دو پیه را دو جو کند

13. خوش قمررویی کز این غم می‌گذارد چون هلال

14. خوش شکرخویی که با آن شکرستان خو کند

15. آهنی کو موم شد بهر قبول مهر عشق

16. خاک را عنبر کند او سنگ را لؤلؤ کند

17. دل کباب و خون دیده پیشکش پیشش برم

18. گر تقاضای شراب و یخنی و طرغو کند

19. لکلک آن حق شناسد ملک را لکلک کند

20. فاخته محجوب باشد لاجرم کوکو کند

21. آب و روغن کم کن و خامش چو روغن می‌گداز

22. خرم آن کاندر غم آن روی تن چون مو کند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
* مست است و در حق او کس این گمان ندارد
شعر کامل
حافظ
* چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم
* که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
شعر کامل
حافظ
* گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
* مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
شعر کامل
سعدی