مولویفیه ما فیه (فهرست)

شمارهٔ 28

اوراد طالبان و سالکان (سلوک طی مدارج خاص را گویند که همواره سالک باید طی کرده تا بمقام وصل برسد) آن باشد که به اجتهاد و بندگی مشغول شوند و زمان را که قسمت کرده باشند در هرکاری. تا آن زمان موکل شود، ایشان را همچون رقیبی بحکم عادت [ بدان کار کشد]. مثلا، چون بامداد بر خیزد، آن ساعت به عبادت اولی تر که نفس ساکن تر است و صافی تر.

هرکس بدان نوع بندگی که لایق او باشد و اندازه نفس شریف او می کند و بجا می آورد، وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ( همه نیکو صف آراسته ایم و دائم به تسبیح و ستایش او مشغولیم – صافات – 165، 166). صد هزار صف است، هر چند پاکتر می شود، پیش تر می برند و هر چند کمتر می شود به صف پست تر می برند که اَخرُّوْهُنَّ مِنْ حَیْثُ اَخَّرَ اللهُّ. این قصه دراز است و ازین دراز هیچ گریز نیست. هر که این قصه را کوتاه کرد، عمر خودرا و جان خودرا کوتاه کرد،اِلّا مَنْ عَصَمَ اللهُ.

و اما اوراد واصلان بقدر فهم می گویم: آن باشد که بامداد ارواح مقدس و ملایکۀ مطهر و آن خلق که:

لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ ( که هیچ کس جز خداوند آنان را نمی شناسد ) که نام ایشان مخفی داشته است از خلق، از غایت غیرت به زیارت ایشان بیایند. وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ (و در آن روز مردم را بنگری که فوج فوج به دین خدا داخل می شوند– نصر – 2)، وَالمَلاَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ ( فرشتگان بر [تهیت] آنها از هر در وارد می گردند – رعد – 23). تو پهلوی ایشان نشسته ای و نبینی، و از آن سخنها و سلامها و خنده ها نشنوی.

و این چه عجب می آید که بیمار در حالت نزدیک مرگ خیالات بیند که آنکه پهلوی او بود خبر ندارد و نشنود که چه می گوید - آن حقایق هزار بار ازین خیالات لطیف تر است – و این تا بیمار نشود نبیند و نشنود، و آن حقایق را تانمیرد، پیش از مرگ نبیند. آن زیارت کننده که احوال نازکی اولیا را می داند و عظمت ایشان را، و آنچه در خدمت او از اول بامداد چندین ملایک و ارواح مطهر آمده اند بی شمار، توقف می کند، تا نباید که در میان چنان اوراد درآیند، شیخ را زحمت باشد. چنانکه غلامان به در سرای پادشاه حاضر شوند، هر بامداد وِردشان آن باشد که هریک را مقامی معلوم و پرستشی معلوم. بعضی از دور خدمت کنند و پادشاه در ایشان ننگرد و نادید آرد، الا بندگان پادشاه بینند که فلان خدمت کرد. چون پادشاه شد، و ورد او آن باشد که بندگان بیایند بخدمت وی از هر طرفی زیرا بندگی نماند.

تَخَلَّقُوْا بِاخْلَاق اللهِ حاصل شد، کُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراٌ حاصل گشت و این مقامیست سخت عظیم، گفتن هم حیفست که عظمت آن به عین و ظین و میم و تی در فهم نیاید. اگر اندکی از عظمت آن راه یابد، نه عین و نه مخرج حرف عین ماند، نه دست ماند و نه همت ماند، از لشکرهای انوار، شهر وجود خراب شود، إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا (پادشاهان چون به دیاری حمله آرند آن کشور را ویران سازند – نمل – 34). شتری در خانۀ کوچک در آید خانه ویران شود، اما در آن خرابی هزار گنج باشد:

1. گنج باشد بموضع ویران

2. سگ بود سگ، بجای آبادان

و چون شرح مقام سالکان را دراز گفتیم، شرح احوال واصلان را چه گوییم؟ الا آن را نهایت نیست. نهایت سالکان وصال است، نهایت واصلان چه باشد؟ آن وصلی که آن را فراق نتواند بودن. هیچ انگوری باز غوره نشود و هیچ میوۀ پخته باز خام نگردد.

3. حرام دارم با مردمان سخن گفتن

4. و چون حدیث تو آید، سخن دراز کنم

والله دراز نمی کنم ، کوته می کنم

5. خون می خورم و تو باده می پنداری

6. جان می بری و تو داده می پنداری

هر که این را کوتاه کرد چنان بود که راه راست را رها کند و راه بیابان مهلک گیرد که فلان درخت نزدیک است.


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* رازی که سر به مهر ادب بود عمرها
* آخر ز کاسه سر منصور شد بلند
شعر کامل
صائب تبریزی
* بر لعل لبت جان ز سر شرق فشاندن
* سهل است ولی زیره به کرمان نتوان برد
شعر کامل
کمال خجندی
* بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند
* کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
شعر کامل
حافظ