شمارهٔ 4
دیگر روز شریف زاده را گفتند: که امروز بجمال خویش کسی اندیش که ما را فراغی باشد. اندیشید که: اگر بی غرض بازگردم یاران ضایع مانند. در این فکرت بشهر درآمد، رنجور و متاسف پشت بدرختی بازنهاد. ناگهان زن توانگری بر وی گذشت و او را بدید، مفتون گشت و گفت: ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم. و کنیزک را گفت: تدبیری اندیش.
1. نگارخانه چینست و ناف آهو چین
2. درون چین دوزلف و برون چین قباش
کنیزک بنزدیک او آمد و گفت: کدبانو میگوید که:
وقف الهوی بی حیث انت فلیس لی.
اگر بجمال خود ساعتی میزبانی کنی من عمر جاوید یابم و ترا زیان ندارد. جواب داد: فرمان بردارم، هیچ عذری نیست. در جمله برخاست و بخانه او رفت.
3. اندر برم و بریزم ای طرفه ری
4. درخانه ترا و در قدح پیش تو می
5. بیرون کشم و پاک کنم اندر پی
6. از پای تو موزه وز بناگوش تو خری
و روزی در راحت و نعمت بگذرانید، و بوقت بازگشتن پانصد درم صلتی یافت، برگ یاران بساخت و بر در شهر بنبشت که «قیمت یک روزه جمال پانصد درم است. »
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده