نصرالله منشی_کلیله و دمنهباب الاسد و الثور (فهرست)

شمارهٔ 17

چون دمنه بدید که شیر در تقریب گاو چه ترحیب می‌نماید و هر ساعت در اصطفا و اجتبای وی می‌افزاید دست حسد سرمه بیداری در چشم وی کشید و فروغ خشم آتش غیرت در مفروش وی پراگند تا خواب و قرار از وی بشد.

نزدیک کلیله رفت و گفت: ای بذارذر، ضعف رای و عجز من می‌بینی؟ همت بر فراغ شیر مقصور گردانیدم و در نصیب خویش غافل بودم، و این گاو را بخدمت آوردم تا قربت و مکانت یافت و من از محل و درجت خویش بیفتادم. کلیله گفت: که ترا همان پیش آمد که پارسا مرد را. دمنه گفت: چگونه؟

گفت:


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* لاله‌اش از سیلیت نیلوفری شد آه آه
* ای معلم شرم از آن رویت نشد رویت سیاه
شعر کامل
وحشی بافقی
* آبنوسم در بن دریا نشینم با صدف
* خس نیم تا بر سر آیم کف بود همتای من
شعر کامل
خاقانی
* هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام
* همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام
شعر کامل
رهی معیری