نصرالله منشی_کلیله و دمنهباب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی (فهرست)

شمارهٔ 11

شبانگاهی بفلان شهر در خانه آشنایی فرود آمدم. چون از شام فارغ شدیم برای من جامه خواب راست کردند، و بنزدیک زن رفت و مفاوضت ایشان می‌توانستم شنود، که میان من و ایشان بوریایی حجاب بود. زن را می‌گفت که: می‌خواهم فردا طایفه ای را بخوانم و ضیافتی سازم که عزیزی رسیده است. زن گفت: مردمان را چه می‌خوانی و در خانه کفاف عیال موجود نه ! آخر هرگز از فردا نخواهی اندیشید و دل تو بفرزندان و اعقاب نخواهد نگریست؟ مرد گفت:

اگر توفیق احسان و مجال انفاقی باشد بدان ندامت شرط نیست، که جمع و ادخار نامبارکست، و فرجام آن نامحمود، چنانکه ازان گرگ بود. زن پرسید که: چگونه است آن؟

گفت:


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* من گدا و تمنای وصل او هیهات
* مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
شعر کامل
حافظ
* به شوربختی ازان دل نهاده ام که نمک
* برای تلخی بادام بهتر از قندست
شعر کامل
صائب تبریزی
* همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
* رند را آب عنب یاقوت رمانی بود
شعر کامل
حافظ