نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 565

1. بیا که مهر تو با جان ز جسم ما برود

2. محبت ازلی کی چنین ز جا برود

3. میان اهل صفا گر ز آه خشم و عتاب

4. کدورتی بود آن هم به ماجرا برود

5. به دست عقل نباشد زمام عقل آری

6. حجاب عقل شود عشق تا قضا برود

7. شکایتی که مرا از تو و تو را از ماست

8. همان به است که آخر کنیم تا برود

9. تحمل سخنت می کنم به دیده ی سخت

10. که سست عهد بود هر که از جفا برود

11. هزار بار منادی به شهر دردادم

12. که خاک بر سر آن کز سر وفا برود

13. تو جمع باش که این خسته پریشان حال

14. به سر به پیش تو آید اگر به پا برود

15. چو قادری چه توان، اختیار باید کرد

16. اگر هزار جفا بر سر از شما برود

17. ز اعتقاد نزاری به صد پریشانی

18. نعوذ بالله اگر هرگز این صفا برود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خموش هر که شد از قیل و قال وارسته است
* نمی زنند دری را که از برون بسته است
شعر کامل
صائب تبریزی
* کیست در این شهر که او مست نیست
* کیست در این دور کز این دست نیست
شعر کامل
مولوی
* مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
* که گور پرده جمعیت جنان باشد
شعر کامل
مولوی