نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 566

1. مرا که خون دل از دیده همچو آب رود

2. چه گونه بر مژه ممکن بود که خواب رود

3. دلم بر آتش و خوناب از دو دیده روان

4. غریب نیست که خوناب از کباب رود

5. برفت عقلم و از من به خشم سر برتافت

6. چو دلبری که ز دلداده ای به تاب رود

7. چه می رود مثلا بر وجود من ز فراق

8. همان که بر قصب از فعل ماهتاب رود

9. کنار من چو شفق غرق خون شود هر شام

10. که آفتاب جهان تاب در نقاب رود

11. حیات جان من از عکس روی خورشید است

12. از آن چو ذره به دنبال آفتاب رود

13. درین طلب که منم عاقبت هلاک شوم

14. چو تشنه ای که به جهد از پی سراب رود

15. هزار خون به ستم کرده را کفارت بس

16. که در وجود روانم درین عذاب رود

17. محبت تو نزاری چنان موکد نیست

18. که نقش از ورق جان به هیچ باب رود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* سخن چون برابر شود با خرد
* روان سراینده رامش برد
شعر کامل
فردوسی
* گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید
* هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
شعر کامل
مولوی
* سیمرغ وهم را نبود قوت عروج
* آنجا که باز همت او سازد آشیان
شعر کامل
حافظ