نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 839

1. اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم

2. کند بازم دگر هرگز سفر کردن نپندارم

3. شب وصلش ندانستم که روز هجر پیش آید

4. بدانم قدر اگر زین پس چنان یک شب به روز آرم

5. که بنشسته ست در چشمم که روز از شب نپندارم

6. چه سودا بر دماغم زد که شب تا روز بیدارم

7. نمی خواهم که کس داند که از عشقم چه پیش آمد

8. چو نامحرم منم در ره ز خود پوشیده می دارم

9. اگر آشفتۀ رویش نی ام از بت پرستانم

10. و گر سرگشتۀ کویش نی ام از کعبه بیزارم

11. مفرّح بین که می سازم برایِ ضعفِ دل هر شب

12. ز سودایِ لبِ یاقوت مروارید می بارم

13. اگر جان می کشم پیشش به چیزی بر نمی آید

14. وگر دل یار میخواهم شکایت می کند یارم

15. ز تشویشِ رقیبانم چنان آواره از کویش

16. چو حاسد در میان آمد پریشان شد سر و کارم

17. محال اندیشه تی باشد اگر با خویشتن گویم

18. که گُلزاری به دست آید مگر بی زحمتِ خارم

19. نزاری را نمی دانم که چون از دست برگیرم

20. به دستِ ظالمی هر دم ز دستِ او گرفتارم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دو عالم را به یک بار از دل تنگ
* برون کردیم تا جای تو باشد
شعر کامل
سعدی
* همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
* همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
شعر کامل
حافظ
* این جهان کوهست و فعل ما ندا
* سوی ما آید نداها را صدا
شعر کامل
مولوی