نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 840

1. بی تو خونابه به رخساره فرو می بارم

2. مرغ و ماهی همه شب خفته و من بیدارم

3. روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم

4. که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم

5. بی تو فردوس نمی خواهم و طوبا و قصور

6. از بهشتی که نه آن با تو بود بیزارم

7. گر به چشمان سیاه اند حواری مشهور

8. پس من این جا هم از آن چشم حواری دارم

9. طوبی از رشک شود زرد بدان سرسبزی

10. که برآید به چمن شاهدِ خوش رفتارم

11. ور میسّر شودم باز شبِ قدرِ وصال

12. لب نهم بر لب جانانه و جان بسپارم

13. بیش ازین نیست دگر طاقتِ هجرانِ تو ام

14. چند ازین بار کشم صبر نماند این بارم

15. هرچه از حادثۀ یار برون آید دل

16. دگر آهنگِ فضولی نکند پندارم

17. باز ناگاه کند تازه گلی درآبم

18. که از آن گل نتوانم که دگر سر خارم

19. آفت ِ جان نزاری دلِ محنت کشِ اوست

20. وین همه با دلِ او ساختن از ناچارم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب
* فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت انار
شعر کامل
سعدی
* مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
* که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
شعر کامل
فروغی بسطامی
* می شود از سنگ طفلان چون تن مجنون کبود
* خال لیلی جامه در نیل مصیبت می زند
شعر کامل
صائب تبریزی