نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 859

1. فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم

2. نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم

3. به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم

4. به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم

5. چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم

6. ز بس مشغولیِ خاطر از آن با کس نپردازم

7. رقیبم گوش می دارد که پیشِ دوست نگذارد

8. به شمشیر از سرِ کویش ندارد هیچکس بازم

9. پدر گفت ای نزاری چند بر آتش توان بودن

10. به وسع و طاقتم چندان که می سوزند می سازم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
* نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
شعر کامل
حافظ
* آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
* در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
شعر کامل
حافظ
* چو رستم پدر باشد و من پسر
* نباید به گیتی کسی تاجور
شعر کامل
فردوسی