عبید زاکانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 30

1. دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود

2. دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود

3. جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده

4. دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود

5. میدید شمع در من و میسوخت تا به روز

6. زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود

7. از دیده‌ام خیال تو محروم گشت باز

8. کاطراف خانه‌اش همه دریا گرفته بود

9. میخواست خرمی که کند در دلم وطن

10. تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود

11. صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد

12. گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود

13. مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک

14. او را غریب دیده و تنها گرفته بود


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
* آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت
شعر کامل
حافظ
* فروغ عاریت با نور ذاتی برنمی آید
* که روز ابرباشد از شب مهتاب روشنتر
شعر کامل
صائب تبریزی
* کجا سر پنجۀ من شانۀ زلف تو خواهد شد؟
* که این دولت نصیب بخت شمشاد است می دانم
شعر کامل
حزین لاهیجی