عبید زاکانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 91

1. در خود نمی‌بینم که من بی او توانم ساختن

2. یادل توانم یک زمان از کار او پرداختن

3. من کوی او را بنده‌ام کورا میسر میشود

4. بر خاک غلطیدن سری در پای او انداختن

5. چون شمع هجران دیده‌ای باید که تا او را رسد

6. با خنده گریان زیستن یا سوختن یا ساختن

7. هرگز نباید خواب خوش در چشم من تا ناگهان

8. خیل خیالش صف زنان نارد برویش تاختن

9. در حسرتم تا یکزمان باشدکه روزی گرددم

10. کز دور چندان بینمش کورا توان بشناختن

11. هر دم عبید از خوی او باید شکایت کم کنم

12. عادت ندارد یار ما بیچارگان بنواختن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
* کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم
شعر کامل
سعدی
* هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد
* گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
شعر کامل
سعدی
* بی تو گفتم که صبر پیشه کنم
* گفتم امّا نمی توانم کرد
شعر کامل
جامی