اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 113

1. آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست

2. با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست

3. او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو

4. او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست

5. نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر

6. در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست

7. صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید

8. یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست

9. نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق

10. وین همه دریا که هست غرقهٔ دریای اوست

11. خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر

12. گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست

13. نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ

14. کز تن ما دور به سر که نه در پای اوست

15. جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت

16. چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست

17. شیوهٔ شوخان شنگ، عربدهٔ رنگ رنگ

18. غمزهٔ چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست

19. با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی

20. گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟

21. کام که جست اوحدی از رخ او دور بود

22. جامهٔ این آرزو چون نه به بالای اوست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* این قطرهٔ خون تا یافت از لعل لبش رنگی
* از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد
شعر کامل
عراقی
* سخن چون برابر شود با خرد
* روان سراینده رامش برد
شعر کامل
فردوسی
* چو از برگ گلش سنبل دمیدست
* ز حسرت در چمن گل پژمریدست
شعر کامل
خواجوی کرمانی