اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 172

1. ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد

2. تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد

3. شبی که قصهٔ درد دل شکسته نویسم

4. ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد

5. قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی

6. زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد

7. رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم

8. که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد

9. چو رشته شد تنم از هجر رشتهٔ زلفت

10. چه خوش بود سر این رشتها، اگر به هم افتد!

11. اگر به دست من افتد ز طرهٔ تو شکنجی

12. چنان شناس که: گنجی به دست بی‌درم افتد

13. چو اوحدی بوجود تو زنده شد به غم تو

14. وجود او چه تفاوت کند که در عدم افتد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام
* زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود
شعر کامل
سنایی
* هر آن شب در فراق روی لیلی
* که بر مجنون رود لیلی طویلست
شعر کامل
سعدی
* هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست
* گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا
شعر کامل
مولوی