اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 408

1. آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز

2. گفتم که: عاشقم، به گمان اوفتاد باز

3. گفتم: ز پرده روی نماید، نمود، لیک

4. اندر درون پردهٔ جان اوفتاد باز

5. چون بوسه خواهمش به زبان، قصد سر کند

6. سر در بلا ز دست زبان اوفتاد باز

7. خالی نمی‌شود دلم از درد ساعتی

8. دل در غمش ببین به چه سان اوفتاد باز؟

9. نشگفت سر عشق من ار آشکار شد

10. کان صورتم ز دیده نهان اوفتاد باز

11. چشمش بسوخت جان و رخ او ببرد دل

12. غارت ببین که در دل و جان اوفتاد باز

13. از شوق زلف و قامت و رویش زبان من

14. در ناله و نفیر و فغان اوفتاد باز

15. او می‌رود سوار و سراسیمه در پیش

16. دل می‌رود پیاده، ازان اوفتاد باز

17. گویند: کاوحدی، ز غم او چنین بسوز

18. بیچاره اوحدی، نه چنان اوفتاد باز


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خموش هر که شد از قیل و قال وارسته است
* نمی زنند دری را که از برون بسته است
شعر کامل
صائب تبریزی
* صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
* که چون شکنج ورق‌های غنچه تو بر توست
شعر کامل
حافظ
* سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
* دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست
شعر کامل
سعدی