اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 478

1. صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

2. که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

3. دل من به دام عشق تو کنون فتاد و آنگه

4. تو در آن، گمان که: من خود ز کمند عشق جستم

5. دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا

6. بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم

7. خجلم که بر گذشتی تو و من نشسته، یارب

8. چو تو ایستاده بودی، به چه روی می‌نشستم؟

9. به مؤذن محلت خبری فرست امشب

10. که به مسجدم نخواند، چو ترا همی پرستم

11. چه سلامها نبشتم بتو از نیازمندی!

12. مگرت نمی‌رسانند چنانکه می‌فرستم؟

13. اگرت رمیده گفتم، نشدم خجل، که بودی

14. و گرم ربوده گفتی، نشدی غلط که هستم

15. به دو دیده خاک پای تو اگر کسی بروید

16. به نیاز من نباشد، که برت چو خاک پستم

17. تو به دیگران کنی میل، چو من چگونه باشی؟

18. که ز دیگران بدیدم دل خویش و در تو بستم

19. دلم از شکست خویشت خبری چو داد، گفتی؟

20. دل اوحدی چه باشد؟ که هزار ازین شکستم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
* مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی
شعر کامل
سعدی
* روضه خلد برین خلوت درویشان است
* مایه محتشمی خدمت درویشان است
شعر کامل
حافظ
* دنبال یار رفت روان کرد آب چشم
* آن رفته باز نامد و اشکم روان بماند
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی