اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 560

1. آمده‌ام که صف این صفهٔ بار بشکنم

2. صدرنشین صفه را رونق کار بشکنم

3. روی به سنت آورم، میوهٔ جنت آورم

4. صورت حور بشکنم، سورهٔ نار بشکنم

5. غول دلیل راه شد، دیو سر سپاه شد

6. دیو و طلسم هر دو را از بن و بار بشکنم

7. شهر خطیب کشته منبر و خطبه نو کنم

8. دیر بلند گشته را برج و حصار بشکنم

9. راهب دیر اگر مرا ره به کلیسا دهد

10. خنب و قدح تهی کنم، دیک و تغار بشکنم

11. روز مصاف یک تنه، این همه قلب و میمنه

12. گاه پیاده رد کنم، گاه سوار بشکنم

13. من ز کنار در کمین، تا چو مخالفی به کین

14. سر ز میان برآورد، من به کنار بشکنم

15. با لب لعل یار خود، عیش کنم به غار خود

16. دشمن کور گشته را، بر در غار بشکنم

17. گر به دیار خویشتن یار طلب کند مرا

18. رخت سفر برون برم، عهد دیار بشکنم

19. آنکه غبار او منم، گرد بر آرد از تنم

20. از دل نازنین او گرنه غبار بشکنم

21. گر چه فزودم آن پسر، اینهمه رنج و دردسر

22. از می وصلش این قدر، بس که خمار بشکنم

23. سختی روز هجر را سهل کنم بر اوحدی

24. گر شب وصل بوسه‌ای از لب یار بشکنم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
* خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار
شعر کامل
سعدی
* عارض از کافور و زلف از مشک داشت
* لعل سیراب از لبش لب خشک داشت
شعر کامل
عطار
* آسوده گر از سنگ شد، از ارّه جدا نیست
* نخلی که درین باغ، ثمر هیچ ندارد
شعر کامل
حزین لاهیجی