اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 630

1. نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن

2. گر هم فتاد بردم،بدهی دوای من کن

3. دگری بهای خویش ار نستاند از تو بوسه

4. تو ز بوسه هر چه داری همه در بهای من کن

5. نه رواست زشت کردن به جز ای خوبکاران

6. دل من چه کرد با تو؟ تو همان بجای من کن

7. چو ز گردنم گشودی گره دو دست سیمین

8. سر زلف عنبرین را همه بند پای من کن

9. دل این بهانه‌جویان بگریزد از غم تو

10. تو حوالت غم خود به در سرای من کن

11. چه زنی به تیغ و تیرم؟ چه نخواهم از تو بوسی

12. رخ چون سپر که داری سپر بلای من کن

13. به دو روزه آشنایی چه نهی سپاس بر من؟

14. رخت آشناست، حالی، دلت آشنای من کن

15. همه پیرهن قبا شد ز غم تو بر تن من

16. تو ز ساعد و بر خود کمر و قبای من کن

17. چو بلای اوحدی را ز سر تو دور کردم

18. همه عمر تا تو باشی برو و دعای من کن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
* زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
شعر کامل
حافظ
* نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
* که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
شعر کامل
حافظ
* فصل بهار تازه و نوروز دلفریب
* همبوی مشک باد و زمین پر ز بوی بان
شعر کامل
فرخی سیستانی