اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 700

1. عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

2. بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

3. از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

4. یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

5. چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

6. هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده

7. آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده

8. وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده

9. آفاق را سترده، انفس مگس شمرده

10. رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده

11. هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده

12. از جملگان بریده، در وحدت ایستاده

13. چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی

14. پس نام او نوشته بر روی لوح ساده

15. خود را شمرده با او چون صفر در عددها

16. او را بدیدهٔ در خود چون می ز جام باده

17. دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته

18. ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ناخن من آبروی تیشه فرهاد ریخت
* آه اگر شیرین به چشم کوهکن بیند مرا
شعر کامل
صائب تبریزی
* من دلی ‌دارم ز عشقش گرم و پیش او شوم
* تا مگر بنشاند این گرمی به کافور و گلاب
شعر کامل
امیر معزی
* وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
* حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
شعر کامل
حافظ