اوحدی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 794

1. هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری

2. پرده پیش رخ ببندی، پس در ایوانم بری

3. خود نخواهی هیچ وقتم ور بخوانی ساعتی

4. خون چشم من بریزی، تا که بر خوانم بری

5. دست بیرون آوری از پرده، چون گویی سخن

6. تا بیندازی ز پای آنگه به دستانم بری

7. نام من بدنام گویی، تا میان مرد و زن

8. راز من پیدا کنی، وانگاه پنهانم بری

9. گر ندانم راه بام، از آفتاب روی خود

10. در فرستی پرتو و چون ذره در بانم بری

11. ره نمایی هر زمان با کیش و قربانم بده

12. چون من اندر ده شوم بی‌کیش و قربانم بری

13. ناخلف شد نام من، بس کز دکان بگریختم

14. این زمان سودی ندارد گر بهدکانم بری

15. چون امانت‌ها که دادی گم شد اندر دست من

16. مفلسی بر دست گیرم، تا به زندانم بری

17. گر به قاضی می‌برند آنرا که مستی می‌کند

18. من خرابی می‌کنم، تا پیش سلطانم بری

19. چون به همراهی قبولم کردی، ار سر می‌رود

20. دستت از دامان ندارم، تا به پایانم بری

21. اوحدی را گر دهی دم، یا بری دل، حاکمی

22. من چنین نادان نیم، کینم دهی، آنم بری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* زنگ صحبت را به خلوت می توان از دل زدود
* زندگانی در جهان بی گوشه دل مشکل است
شعر کامل
صائب تبریزی
* می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو
* وه که جز محنت و اندوه نشد حاصل ازو
شعر کامل
جامی
* عاشقی پیداست از زاری دل
* نیست بیماری چو بیماری دل
شعر کامل
مولوی